چگونه می توان مطالعه آگاهی را از نظر علمی قابل انجام ساخت؟

به طرز عجیبی، علم مدرن مدتها تحت سلطه این ایده بود که علمی بودن به معنای حذف آگاهی از تبیینهای ما، به منظور «عینی» بودن است. این منطق پشت رفتارگرایی بود، نظریه ای که اکنون از منظر روانشناسی مرده است چون این گرایش را به یک افراط انحرافی رساند.
رفتارگراهایی مانند جان واتسون و بیاف اسکینر با دقت از هرگونه بحث در مورد آنچه که سوژههای انسانی یا حیوانی آنها فکر میکنند، قصد دارند یا میخواهند اجتناب میکنند و در عوض کاملاً بر رفتار تمرکز میکنند. آنها فکر میکردند که چون غیرممکن است با قطعیت افکاری که در سر افراد دیگر یا در سر حیوانات وجود دارد را بدانیم، ما باید به سادگی آنها را در نظریههای خود نادیده بگیریم. آنها ادعا کردند که ما تنها زمانی می توانیم واقعاً علمی باشیم که صرفاً بر آنچه می توان مستقیماً مشاهده و اندازه گیری کرد تمرکز کنیم: یعنی رفتار.
اروین شرودینگر، یکی از معماران کلیدی مکانیک کوانتومی در اوایل قرن بیستم، این رویکرد را در کتاب فلسفی خود در سال ۱۹۵۸ ذهن و ماده، “اصل عینیت” نامید و به وضوح بیان کرد:
«منظورم از [اصل عینیتسازی]… سادهسازی خاصی است که برای تسلط بر مشکل بینهایت پیچیده طبیعت اتخاذ میکنیم. بدون آگاهی از آن و بدون اینکه به شدت در مورد آن سیستماتیک باشیم، موضوع شناخت را از حوزه طبیعت که می کوشیم آن را درک کنیم، حذف می کنیم. ما با شخص خودمان به بخشی از یک بیننده که به جهان تعلق ندارد بازمیگردیم، که با همین رویه تبدیل به یک دنیای عینی میشود.»
با این حال، شرودینگر هم مشکل و هم راه حل را شناسایی کرد. او تشخیص داد که “عینیت” فقط یک ساده سازی است که گامی موقت در پیشرفت علم در درک طبیعت است.
او نتیجه می گیرد: «علم را باید از نو ساخت. مراقبت لازم است.»
به نظر تعداد فزایندهای از متفکرانی که بالاخره به شرودینگر گوش میدهند، اکنون در نقطهای هستیم که ما باید در صورت اقتضا، اصل عینی سازی را کنار بگذاریم. زمان آن فرا رسیده است که «اصل سوبژکتیویشن (subjectivation)» را به کار بگیریم و در این کار نه فقط نیمی از واقعیت – جهان عینی – بلکه کل، جهان بیرونی و درونی را درک کنیم.
علم آگاهی در چند دهه اخیر از نوزایی برخوردار بوده است و مطالعه ذهن خودمان – آگاهی / ذهنیت – سرانجام به یک پیگیری قابل احترام تبدیل شده است. با این حال، تعیین اینکه چه نوع دادهها و چه نوع آزمایشهایی را باید در مطالعه آگاهی مشروع بدانیم، هنوز مشکل است.
حقیقت بین الاذهانی است نه عینی
ما از این تصور که فقط علم «عینی» مشروع است عقب نشینی می کنیم. ما اکنون در حال توسعه مجموعه جدیدی از استانداردها هستیم تا جایگزین «عینیت» شود. این استانداردهای جدید مبتنی بر مفهوم تأیید بین الاذهانی هستند. این اصطلاح فانتزی فقط به این معنی است که ما تشخیص میدهیم که همه دادههای «عینی» دادههایی هستند که میتوانیم به عنوان جامعهای از دانشمندان درباره آنها بحث کنیم و درباره آنها تصمیم بگیریم که آیا آنها را دقیق و مرتبط و در نتیجه «درست» بدانیم. حقیقت بین الاذهانی است نه عینی. “منظره ای از هیچ جا” وجود ندارد. همیشه یک جایی، یک دیدگاه، یک موضوع وجود دارد.
این همان «مساله سخت» معرفتی است که در پس «مشکل سخت» هستیشناختی نهفته است. اولی می پرسد: چه نوع داده ها و سوالاتی باید بپرسیم تا ماهیت آگاهی را بفهمیم؟ علم چگونه چیزی را که برای بسیاری از افراد برای مدت طولانی مشکلی غیرقابل حل از نظر علمی به نظر می رسید، معنا می کند؟ مورد دوم، چارچوبی دوباره شناخته شده از مشکل کلاسیک ذهن/بدن است که توسط دیوید چالمرز در کتاب خود به نام ذهن آگاه: به سوی نظریه آگاهی در سال ۱۹۹۶ ارائه شده است.
جرالد ادلمن برنده جایزه نوبل و جولیو تونونی این مشکل معرفت شناختی را در کتاب «جهان آگاهی» در سال ۲۰۰۱ بیان کردند:
«آگاهی مشکل خاصی ایجاد میکند که در سایر حوزههای علم با آن مواجه نیستیم. … آنچه ما در تلاشیم انجام دهیم این نیست که بفهمیم چگونه رفتار یا عملیات شناختی یک انسان دیگر را می توان بر اساس عملکرد مغز او توضیح داد. … ما فقط سعی نمی کنیم توصیف چیزی را با یک توصیف علمی پیچیده تر مرتبط کنیم. در عوض، ما سعی میکنیم توصیفی از چیزی را که در آنجا وجود دارد – مغز – را با چیزی در اینجا – یک تجربه، تجربه فردی خودمان، که به عنوان ناظران آگاه برای ما رخ میدهد، مرتبط کنیم.»
بنابراین، مطالعه آگاهی مستلزم نگاشت بین دو حوزه بسیار متفاوت است: یک جهان عینی (یعنی «بین الاذهانی») قابل اندازه گیری و یک دنیای درونی ذهنی که اندازه گیری آن دشوار است. این دنیاها چگونه با یکدیگر مطابقت دارند؟ ساختارهای فیزیکی مرتبط با آگاهی چیست؟ آگاهی تا چه اندازه از زنجیره هستی امتداد دارد؟
با این حال، میخواهم در اینجا پیشنهاد کنم که در حالی که مطالعه سوبژکتیویته، بهعنوان یک پدیده فیزیکی، تا حدی متفاوت است، زیرا در حال برگرداندن عینک آگاهی به خود است، اما از نظر نوع با سایر موضوعات علمی مطالعه تفاوتی ندارد.
استنتاج معقول ابزاری است که معمولاً در علم مورد استفاده قرار می گیرد، زیرا ما به ندرت می دانیم در هر حوزه ای از علم که روی آن تمرکز می کنیم «واقعاً» چه می گذرد. ما همیشه بر اساس بهترین اطلاعات موجود استنباط می کنیم. کریستف کخ، عصب شناس، در کتاب جدید خود به نام «احساس خود زندگی» به خوبی به این نکته اشاره کرده است.
تعدادی از عصبشناسان و فیلسوفان اکنون در حال توسعه ابزارهای مختلفی برای اندازهگیری حضور و نوع هوشیاری هستند.
همه این تست ها به استنباط منطقی بستگی دارد. ما نمی توانیم هیچ آگاهیای غیر از آگاهی خودمان را بشناسیم.
یکی از همکاران روانشناس جاناتان اسکولر در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا، می گوید: «جنبه مهم «علم اول شخص» شناسایی اصول کلیدی است که از خود تجربه بیرون میآیند، و سپس بررسی پیامدهایی که ممکن است برای علم به طور کلی داشته باشند.” او و دانشمندان دیگر در این راستا یک «علم اول شخص» و یک «فراعلم» را شکل می دهند.
به طور خلاصه، با نادیده گرفتن ذهن در طبیعت، ما خودمان را نادیده می گیریم – زیرا «جهان» برای هر یک از ما کاملاً مخلوق ذهن خودمان است، اما بر اساس داده های حسی ناقصی که از جهان عینی دریافت می کنیم. آنچه ما با پذیرش ذهنیت به عنوان بخشی از طبیعت به دست می آوریم، علم کامل تری است.
در این دیدگاه جدید از علم، ذهن انسان محصول طبیعی تکامل ذهن و ماده است که فقط دو جنبه از یک چیز هستند. تا آنجا که می دانیم، ذهن انسان ها پیچیده ترین شکل ذهن را در این گوشه از جهان ما نشان می دهد.
بنابراین، ما از نظر پیچیدگی ذهنمان خاص هستیم، اما از لحاظ کیفی از بقیه طبیعت، و تعداد نامتناهی ذهن بسیار کمتر پیچیدهای که طبیعت را تشکیل میدهند، متمایز نیستیم.
ما اکنون در نقطهای هستیم که دانشمندان و فیلسوفانی که آگاهی را مطالعه میکنند میتوانند آستینها را بالا بزنند و مشغول آزمایش ماهیت آگاهی در مظاهر متعدد آن شوند و این دادهها به نوبه خود به نظریههای ما درباره آگاهی و فیزیکی بازخورد میدهند. واقعیت به طور کلی، در یک رقص مداوم از حقیقت آشکار.