علوم اعصاب آموزشی

علوم اعصاب آموزشی (Educational neuroscience) یک زمینه علمی نوظهور است که محققان علوم اعصاب شناختی، علوم اعصاب شناختی رشد، روانشناسی تربیتی، فناوری آموزشی، و سایر رشتههای مرتبط را برای کشف تعاملات بین فرایندهای بیولوژیکی و آموزش باهم جمع میکند. محققان در علوم اعصاب آموزشی مکانیسمهای عصبی خواندن، ریاضی، توجه و مشکلات همراه آن چون نارساخوانی، اختلال ریاضی، اختلال نقص توجه و بیش فعالی را در ارتباط با آموزش بررسی میکنند. محققان در این زمینه ممکن است یافتههای اساسی در علوم اعصاب شناختی و فناوری آموزشی را برای کمک به اجرای برنامه درسی برای آموزش ریاضیات و آموزش خواندن پیوند دهند. هدف از علوم اعصاب آموزشی، تولید تحقیقات بنیادی و کاربردی است که نگاه بینرشتهای جدیدی از یادگیری و آموزش را ارائه دهد، که این موضوع میتواند منجر به پیشرفت اساسی در آموزش شود. یک هدف اصلی از علوم اعصاب آموزشی این است که از طریق گفتگوی مستقیم بین محققان و معلمان فاصله بین دو زمینه را پر کند. علوم اعصاب آموزشی درجات مختلف حمایت از هر دو دانشمندان شناختی و معلمان دریافت میکند. پتیتو و دانبار (۲۰۰۴) پیشنهاد می کنند که علوم اعصاب آموزشی “مناسبترین سطح تجزیه و تحلیل را برای حل مشکلات اساسی امروز در آموزش را فراهم میآورد”. هوارد-جونز و پیکرینگ (۲۰۰۴) نظرات معلمان و مربیان را در این زمینه بررسی کردند و دریافتند که آنها بهطورکلی مشتاق استفاده از یافتههای علوم اعصاب درزمینه آموزش هستند و احساس می کنند این یافتهها، روش تدریس آنها را نسبت به محتوای برنامه درسی بیشتر تحت تأثیر قرار میدهد. کورت فیشر با پرداختن به حوزه گستردهتر “ذهن، مغز و آموزش” اظهار میدارد که “مدل سنتی آموزش دیگر کارایی نخواهد داشت”. برای محققان کافی نیست که دادهها را در مدارس جمعآوری کنند و این دادهها و مقالات پژوهشی حاصل را در دسترس معلمان قرار دهند” (فیسچر، ۲۰۰۹) زیرا این روش معلمان و فراگیران را از مشارکت در شکلگیری روشها و سؤالات تحقیق مناسب محروم میکند.
همچنین از علوم اعصاب آموزشی میتوان در آموزش جهت بررسی درک کارکردهای مغز، راههای تغذیه، پرورش و رشد آن، درک ریشههای رشد ناهنجار، غربالگری، آسیبشناسی و طراحی مداخلات درمانی و توانبخشی، درک فرآیندهای بیولوژیکی و شناختی پایه در یادگیری، پیشبینی نتایج آموزشی، طراحی برنامههای درسی منطبق با اصول آموزش و پرورش شناختی استفاده کرد.
نمونههای عینی این کاربردها در زمینه بینرشتهای نوظهور ذهن، مغز و آموزش یا علوم اعصاب آموزشی در حال افزایش است. سؤالات منحصربهفردی در ارتباط با نقش علوم شناختی در آموزش و پرورش وجود دارد. بهعنوانمثال آیا تئوریهای و روشهای آموزشی مورد استفاده در سیستم آموزشی کشور با یافتههای تحقیق اخیر از علوم اعصاب شناختی مطابقت دارد؟
برخی استفاده از علوم اعصاب آموزشی در سیستم آموزش در کشورهای مختلف به شرح زیر است:
– استفاده از اصول شناختی باهدف طراحی برنامه¬های درسی عملی برای دانش آموزان مدارس ابتدایی (کلاهر و لی، ۲۰۰۵)
– ارتقای مهارتهای ریاضی نوجوانان کمدرآمد (بوتگی، رودا و اسکینگتون، ۲۰۰۶)
– بهبود درک عددی کودکان خردسال (ریچلاند، هولیواک و استیگلر، ۲۰۰۴)
– شناسایی نشانگرهای عصبی یادگیری مؤثر (آندرسون، ۲۰۰۷)
– تفکر انتزاعی در مهدکودکها (پاسناک، کوکی و هندریسک، ۲۰۰۶)
– شناخت و اصلاح تصورات غلط علمی دانش آموزان (هکلر، کامینسکی و سلوتسکی، ۲۰۰۸)
– ارتقای مهارتهای فراشناختی و راهبردهای شناختی کودکان (متکلف و کرونول، ۲۰۰۳)